سینماروزان/حامد مظفری: بهرام بیضایی مولف حاذق سینما و تئاتر ایران در ۸۷ سالگی و تقریبا مقارن زادروزش در آمریکا فوت شد.
بهرام بیضایی در ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران و در خانوادهای اهل شعر و سخن و ادب به دنیا آمد. در کودکی اغلب از مدرسه به سینما میگریخت و فیلم تماشا میکرد. سالِ ۱۳۳۰، با خودکشیِ صادق هدایت، با کار و سرگذشتِ هدایت آشنا شد و از او تأثیر گرفت و حتی بعدها فیلمنامه «آخرین روز هدایت» را درباره صادق هدایتی نوشت که در محاصره شخصیتهای داستانهای خود قرار گرفته!
بیضایی بعد از دیپلم وارد دانشگاه تهران شد اما تحصیل در رشته ادبیاتِ فارسیِ دانشکدهٔ ادبیاتِ دانشگاهِ تهران را رها کرد؛ به دلیل عدم قبول پیشنهادش برای ارائه پایان نامه ای درباره تاریخ نمایش ایران ولی بعدتر حاصلِ پژوهشهایش را به صورتِ کتابِ نمایش در ایران منتشر کرد.
بیضایی که از کودکی و بعدتر جوانی با تعزیه هایی که در مناطقی مثل دماوند و کاشان دیده بود به تعزیه علاقمند شد و بعد از ترک تحصیل، به نمایشنامهنویسی گرایید، آن هم با بهره گرفتن از شیوههای تعزیه و در عین حال با الهام از انبوه داستان های هزار و یک شب که زمانی در قصه های مادربزرگ خود یافته بود.
نخستین نمایشنامههایش – مانندِ پهلوان اکبر میمیرد – با گروهِ هنرِ ملّی اجرا شد و بعد از نگارش چند نمایشنامه مختلف نظیر -میراث و ضیافت و سلطانمار-با اشارات سیاسی متعدد- از اواخر دهه چهل با ساخت فیلم کوتاه عمو سبیلو-برای کانون- وارد عرصه فیلمسازی شد و دو سال بعد که اولین فیلم بلندش-رگبار-را ساخت به شدت مورد توجه قرار گرفت.
بهرام بیضایی یک تفاوت بزرگ با تمام همنسلان خود و فیلمسازان موسوم به موج نو داشت؛ او در دوران کاریاش، فقط یک نمایشِ تلویزیونی، پانزده نمایشِ صحنهای، چهار فیلم کوتاه و ده فیلم بلند سینمایی ساخت که به نسبت دوران بیش از نیم قرن فعالیتش عدد بالایی نیست ولی بیضایی یکدم بیکار ننشسته و بیش از پنجاه نمایشنامه و فیلمنامه مختلف نوشت که گرچه اغلب آنها امکان تولید و اجرا نیافتند ولی با چاپ در قالب کتاب به یکی از مهمترین منابع برای درسآموزی علاقمندان سینما و تئاتر بدل گشتند.

بیضایی چه در تئاتر و چه در سینما گزیدهکار بود اما تکتک آثارش ارزشهای خود را به عنوان یک محصول متمایز هنری داشتند؛ از غریبه و مه تا چریکه تارا و از مسافران تا شاید وقتی دیگر و از باشو تا سگ کشی و بالاخره وقتی همه خوابیم، بیضایی کارگردانی نشان میدهد که برای دقیقهبهدقیقه اثرش، وسواس داشت و همین وسواس بود که در ساختار غیرصنعتی سینمای ایران به عنوان یک مانع بزرگ برای دوام فعالیت بیضایی، ظاهر شد.
در تئاتر نیز بیضایی به جز یک اثر-بانو آئویی که برگرفته از متنی ژاپنی بود و ظاهرا پایاننامه مژده شمسایی بود و نام وی را به عنوان کارگردان داشت ولی کاملا با هدایت بیضایی روی صحنه رفت – تمام آثاری را که اجرا کرد-؛ از افرا تا شب هزار و یکم و از کارنامه بندار بیدخش تا مجلس شبیه… و از آرش تا طرب نامه و چهارراه، همه متونی غنی داشتند که گاه تازه بعد از دیدن نمایش و خواندن مجدد نمایشنامه بود که قدرت تالیف هویدا میشد.
ردّپای بیضایی نه فقط در آثار خودش بلکه در آثاری از دیگر همکاران همچون طلسم، روز واقعه، سلندر، سایه به سایه، خط قرمز، پرده آخر، کفشهای میرزانوروز، دو فیلم با یک بلیت، سلطان و شبان، دونده، فصل پنجم و...، مشهود بود.
بیضایی در دوران حرفه ای خود، یک بار در دهه شصت و یک بار در دهه هفتاد مهاجرت به سوئد و فرانسه را تجربه کرده بود و هر دو بار به ایران برگشته بود و کار را ادامه داده بود با این حال آخرین مهاجرت او در اواخر دهه هشتاد به آمریکا، بازگشتی نداشت چون این بار دیگر دانشگاه استنفورد شرایط کار و پژوهش او را فراهم کرده بود تا بیضایی بتواند هم بنویسد و هم نمایشهایی مختلف را اجرا کند و چه افسوس که همین امکان ساده خلق و فعالیت هنری برای هنرمندان اصیل کمتر در داخل فراهم میشود و بهجایش جماعتی خنگ آویزان به پسوند «دوکتور!» بر صدر مینشینند.
بیضایی چه نیک گفته بود در دیباچه نوین شاهنامه-فیلمنامه قدرنادیده اش: هر که به هنر سرافراز شد، بیهنران بر خون وی دلیرند.
بیضایی دو بار ازدواج کرده بود، یک بار در دهه ۴۰ با منیراعظم رامینفر-خواهر ایرج رامینفر طراح صحنه- و بار دیگر در دهه ۷۰ با مژده شمسایی-فرزند منوچهر شمسایی نورپرداز تلویزیون/که نیروی فرهنگ معیری طراح گریم مسافران بود-
بیضایی از ازدواج اول خود سه فرزند به نامهای نیلوفر، نگار و ارژنگ و از ازدواج دوم خود یک پسر به نام نیاسان داشت.








































