سینماروزان/حامد مظفری: آنچه در برخورد اول با سریال “مو به مو” نظر را جلب میکند، بازیگردانی بهقاعده از صدر تا ذیل است؛ از میرسعید مولویان تا مهدیار کلایی، کاملا تراش خوردهاند و پاکیزه، نقشآفرینی میکنند.
بازی منطقی که از میرسعید مولویان میبینیم مدخل ورود به سریال است؛ میرسعید جوانی مستعد که معلوم است خود را به دست پرویز شهبازی سپرده تا ریاضت بکشد و قدری تکنیک بیاموزد و همه جوره دردمندی کاراکتری معلق بین زمین و زیرزمین را تداعی کند. میبینیم که چقدر خوب حتی بر میمیک میرسعید تمرکز شده و دیگر از آن اغراقهای تومان و ناتوردشت خبری نیست. شهبازی انگار که بخشی از خوابهای خود را در “مو به مو” روایت کرده، حتی میرسعید را شبیه خودش گریم کرده و آنجا که یک طرف صورت کاراکتر بیحس میشود، نیمرخ پرویز است دربرابرمان.
ذیل بازیگران کودکی است به نام مهدیار کلایی که هرچقدر شلخته و بی هدف وسط “پایتخت۷” رها شده بود که مثلا بامزه بازی درآورد و بخنداند، اینجا حتی یک دیالوگ اضافی ندارد. شهبازی خیلی خوب به مهدیار فهمانده که شلنگ تخته انداختن جایش در همان ویدئوهای اینستاگرامی است و اگر بخواهد بازی کند باید اول نقش را بفهمد و بعد حس را القا کند.
“مو به مو” سریالی پرحادثه است که هر سکانسش غریبتر از رفتار غریبههایی است که زندگی مرد معلق قصه را احاطه کردهاند. موقعیت ها کاملا منبعث از جغرافیای کلانشهرها هستند و پرسوناژها در حال گریز از ریشههایی- که اگر بودند، قهرمان داستان را باد نمیبُرد و پرتش نمیکرد در کانال فاضلاب شهری-! شخصیت سازی اصلیترین عامل پیشبرد درام “مو به مو” بوده و میبینیم که پرویز شهبازی بعد از “رکسانا”-که تصویری نزدیک از نسل زد بود، حالا رفته سراغ دنیای یک نسل عقبتر و دادوستدی که میان آن نسل و نسل زد-خانم منشی ظاهرا دلسوزِ مرموز و حسابدار گرفتار در نفاق منشی- در جریان است.

اگر دنبال خط داستانی پیچیده باشیم ابدا “مو به مو” مصداقی بر آن نیست ولی اگر بخواهیم از تماشای لحظات زندگی یکی از ابناء ایران لذتی کدر یا دارک تجربه کنیم، “مو به مو” قابل تجویز است. سریال ابدا دنبال کمدی سازی نیست اما تناقضات رفتاری ایرانیانی در کش و قوس قمارهای یکشبه-حالا از هر نوعش چه دلار، چه بورس فولاد و نفت، چه فارکس، چه بیت کوین، چه کوروش کمپانی و…- پر از شیرینیهای تلخ است درست مثل همان حلوایی که در عزای دوست و آشنا نوش جان میکنیم؛ ذاتِ شیرین است در ظرفِ تلخ.
“مو به مو” به کمدی-دارکها پهلو میزند همچون برخی آثار تارانتینو و ازهمه تندتر “حرامزادههای بی آبرو” و “پالپ فیکشن”. گستاخی آدمها از شخصیت اول تا همسرش، منشیاش، پیک موتوری و حتی آبدارچی شرکتی که آبرو حیثیت مدیرعامل را در کسری از دقیقه میبرد، مهمترین وجه اشتراک “مو به مو” با کمدی-دارکهای تارانتینو یی است. آدمها، بیپروا حرف میزنند، عمل میکنند و خود و دیگری را به چاله میاندازند و بعد که لو میروند فقط فرار میکنند و اگر گیر بیفتند و کتک بخورند، نهایتا میخواهند با یک گستاخیِ تازه، سر و ته گستاخی قبلی را هم بیاورند و چه لذتی بالاتر از تماشای این گستاخی اپیدمیک در جامعهی مثلا مدرنیته شهری برای مخاطبی که به در و دیوار میزند تا از سنت بگسلد و بیاید تا جزئی از این بیپروایی باشد.
پرویز شهبازی به غیر از طراحی رفتاری و گفتاری آدمهای قصه، در پلانبندی اثر و از اجرای درون زندگی شخصی تا زندگی شغلی و سپس خیابان، کوچه و حتی مدرسه و دانشگاه، در خدمت بیپروایی داستانش پیش میرود-نگاه کنید که سرایدار مدرسه و عیالش چه پررو درباره فرزند یکی دیگر حرف میزنند و نتیجه هم میگیرند یا مثلا بانوی استاد دانشگاه و نماد فرهیختگی چه راحت بی فرستادن حتی یک پیامک، خانه را خالی میکند و گیر که میافتد اشک را سلاح میکند و در میرود- تماشای این همه بیپرواییِ یکی از ما جز تلخند به دنبال ندارد.
اگر استنلی کوبریک جنگ ویتنام را با نوعی کمدی-تلخ-آبروبر در فرمت “غلاف تمام فلزی” به خوردمان داده بود و اگر ایرج میرزا با قطعاتی مثل “کار و بار” اوضاع سیاسی دولت ذکاءالملک را با متلکهایی تند و بانمک همچون-برای بردن اسب و درشکهی مردم/بیا ببین که چه جفت و کلک سوار کنند- توصیف نموده بود، حالا در “مو به مو” ضدارزشترین رفتارهای انسان شهری را با ریشخندِ افعال نمایندهی کت و شلواری این جمع تماشا میکنیم و پیش خود میگوییم: این، ماییم یا شبحِ ما؟









































