امان از این مهر لعنتی⇐کدام ارگانی‌ساز زیرآب «چای تلخ»تقوایی را زد؟/چرا کاسبی ترجیح میداد کارمند بانک باشد؟/همه‌ی حرفِ سعید مظفری چه بود؟

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی(منتقد سینما): تا اینجای کار مهر امسال بسیار تلخ و تکان دهنده برای اهالی هنر بوده است و در عرض کمتر از یک هفته، سه بزرگ عرصه بازیگری( محمد کاسبی) ، بزرگ فیلمسازی (ناصر تقوایی ) و بزرگ دوبله (سعید مظفری) را از دست دادیم. در روزگاری که مرگ برای خیلیها عادی شده به زودی مرگ این سه بزرگ را فراموش خواهیم کرد.

سه بزرگی که هر کدام در سالهای آخر عمرشان از کم توجهی ، رنجِ معیشت، بی توجهی و بیکاری در ناراحتی بودند و کسی اعتنایی به وضعشان نداشت و اگر گه‌گداری خبرنگاری از حالشان خبری منتشر نمیکرد تقریبا از یادها رفته بودند.

محمد کاسبی با سبیل پرپشت مردانه و نگاه نافذش سالها بر پرده نقره ای و جعبه کوچک تلویزیون بدون هیچ ادعایی نقشهای ماندگاری خلق کرد و مثل خیلی از هم صنفی هایش اهل ادا و اطوار و پز روشنفکری نبود.
در اواسط دهه هفتاد در جشنواره  فیلم دفاع مقدس که در کرمان برگزار می شد با کاسبی در یک هتل اقامت داشتم و در یکی از روزهایی که همه در کافی‌شاپ نشسته بودند فرصتی پیش آمد تا با او گپی بزنم؛ مرد سبیلوی مقتدر و چپ فیلم بایکوت، گروهبان محکم و جزم اندیش پدر ، کامیون دار خوش مرام و لوطی صفت خوش رکاب و پدر دلاک و راننده تاکسی سه در چهار از ناملایمات روزگار و کم توجهی سینما نسبت به خودش دلخور بود و این اواخر هم با توجه به هزینه های کمر شکن درمان با چالش های زیادی روبه بود و بارها در تماس‌‌های شخصی از کم توجهی به صنف هنرمندان میگفت که حتی یک کلینیک درمانی ندارند که بی هزینه های سرسام آور، تیمارشان کند. او به صراحت میگفت حتی اگر کارمند بانک یا یک شرکت بیمه بود خیلی راحت‌تر دوران بازنشستگی را می‌گذراند…و این، خجالت‌آور است برای مدیران سینمایی که هر سال صدها میلیارد را تلف تولیدات آرشیوی و جشنواره‌های بی‌مخاطب می‌کنند ولی نمی‌توانند یک نظام بازنشستگی بدردبخور برای اهالی سینما ایجاد کنند.

غم‌نامه‌ی منتقد باسابقه درباره مرگ سه هنرمند بزرگ
غم‌نامه‌ی منتقد باسابقه درباره مرگ سه هنرمند بزرگ

ناصر  تقوایی را خیلی پیش از این و بیست سال قبل از دست داده بودیم. او در اوج دوران توانمندی و پختگی نتوانست فیلم ارزشمند دیگری را به تاریخ سینمای ایران هدیه کند. در حالی که سینما و به خصوص تلویزیون هنوز هم وامدارش هستند و هرازگاه تلویزیون برای بار صدم، ای ایران و یا ناخدا خورشید را به مناسبت های مختلف نشان میدهد. شاهکارهای قبل از انقلابش مثل سریال دائی جان ناپلئون و فیلم آرامش در حضور دیگران نیز گرچه درگیر کج سلیقگی مدیریت رسمی در کنج انبارهای پخش خاک می خورند ولی در شبکه های ماهواره ای مدام پخش می‌شوند…

نمی دانم در این دو دهه تقوایی چه صحبت‌هایی با همسرش مرضیه وفامهر داشته و از نامردی هایی که در حقش در زمان ساخت کوچک جنگلی و چند فیلم دیگرش که در پیش تولید و تولید متوقف شد سخن به تلخی گفته است ولی آخرین بار که گپ میزدیم بی هیچ ادعایی فقط میگفت همان چند فیلم و تک سریالی که ساخته برای مخاطب عام و خاص، مفید است و سربسته از کارگردان ارگانی‌سازی گفت که با داده‌های غلط سرکارش گذاشته تا چای تلخ تولید نشود! و البته آهِ تقوایی هم چنان دامن آن ارگانی‌ساز را گرفته که سالهاست نمیتواند فیلم بسازد.

سعید مظفری با چهره فتوژنیک و جذاب و صدای منحصر به فردش بارها از بی پولی و در مضیقه مالی بودن اظهار شکوه و شکایت داشت و همه مدیران هنری واحد عریض و طویل دوبله تلویزیون و سایر صنف های هنری بی تفاوت از نگاه و غصه های مرد خوش سیمای دوبله گذشتند. کنداکتور تلویزیون و پلتفرم‌ها پر شده از فیلم و سریال خارجی ولی سعید مظفری همه حرفش این بود که ای کاش دوبلورهای مجرب را به عنوان مدیر دوبلاژ این آثار به کار گیرند تا لااقل جوان‌ترها یاد بگیرند…

یادم نمی آید حداقل در این دو دهه به جز ایام کرونا که در ماه هایی بزرگانی مثل کشاورز ، مشایخی ، تارخ و پورحسینی را از دست دادیم، سینمای ایران ماهی به این تلخی را گذرانیده باشد.

الان هم طبق روال تلویزیون بدون هیچ حس مسئولیت پذیری در زمان حیات این بزرگان فقط لطف می‌کند و فیلم های محمد کاسبی ، یکی دو فیلم تقوایی و مستندی که ابوالفضل توکلی در باره سعید مظفری ساخته بود را در کنار سریال های بی و بو و خاصیتی که این روزها با بودجه کلان بدون مخاطب تولید می‌کند روانه آنتن پخش می کند و دیگر هیچ. از آن بدتر اینکه حتی زحمت نمیدهند آرشیو ماندگار آثار تقوایی و کاسبی را پالایش کنند و به صورت فول‌اچ‌دی به مخاطب عرضه کنند و نهایتا بسنده می‌کنند به همان نسخه های بی کیفیت وی‌اچ‌اس که نه رنگ درستی دارد و نه تصویر مناسبی.

احمد محمداسماعیلی منتقد و روزنامه‌نگار سینما
احمد محمداسماعیلی منتقد و روزنامه‌نگار سینما




اهل کلیسا رفتن نبود! 

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: چندی پیش مثل خیلی شب های دیگر بی خوابی به سرم زد و رفتم تلویزیون را روشن کردم  دیدم مستندی به کارگردانی ابوالفضل توکلی در باره آرشاک قوکاسیان در حال پخش است…

 

در این مستند خصلت های برخی از ما ایرانی‌ها که خوش‌استقبال و بدبدرقه هستیم تکرار شونده آمد. خیلی از ماها  با اصرار می خواهیم هنرمندان مقیم خارج از کشور را به این طرف بکشانیم و مدتی هم در کنارشان هستیم و بعدش هم آنها را تنها ول می کنیم تا دوباره برگردند و یا دق کنند.

 

نمونه اش محمد مطیع است که به روایت خودش برای کاری شخصی به ایران آمده بود و محمدرضا ورزی می‌بیندش و با اصرار فراوان در کشور نگهش می دارد و در سریالش از او استفاده می‌کند ولی… محمد مطیع تنها ماند. یک بار به خانه اش که آن دوره در خیابان سراج بود رفته بودم، دیدم که تک و تنها در آپارتمانی بزرگ زندگی می کرد چون زن و بچه هایش آن ور بودند و تمایلی برای برگشت نداشتند و از برخوردهای بعد از بازگشت، گلایه مند بود. مطیع در تنهایی و بر اثر بیماری قلبی از دنیا رفت و سالهای آخر هم کسی سراغش را نمی گرفت و هرازگاهی تماسی بین ما ردوبدل می‌شد و پر از افسوس و درددل از همکارانی که مدعی رفاقت هستند ولی در همان پیش تولید و برای دو ریال کمتر خرج کردن، دستیار و هنرور را می‌گذارند جای بازیگر حرفه ای و…

 

این اتفاق برای پرویز کیمیاوی نیز رخ داد؛ او را نیز برای فیلم ساختن به ایران کشاندند ولی در این قضیه ناکام بود( به جز یک فیلم) تا سرخورده دوباره به پاریس برگردد و یادم هست که در همان دوره حضور در ایران چنان از سرکار گذاشتن ناراحت بود که جز دریغ و حسرت برایش باقی نمانده بود. عین این اتفاق برای حبیب محبیان هم افتاد که اگرچه مجوز بازگشت به وطن گرفت ولی نتوانست نه آلبوم دهد و نه اجرای زنده داشته باشد…

 

آرشاک قوکاسیان نیز به اصرار برخی سینماگران و ازجمله حامد بهداد بدون زن و فرزندانش به ایران برگشت و بهداد در مراسم بزرگداشتش با حرارت گفت: استاد قوكاسيان عزيز با چه زباني بگوييم که شما را مي‌پرستيم و دوست‌تان داريم. با چه زباني بگوييم که عاشق شما هستيم. چگونه بگوييم که چقدر از شما چيزهاي زيادي ياد گرفتيم. شايد بسياری لحظه‌ها آمد و رفت و ما افتخار آشنايي با شما را از نزديک بدست نياورديم…

 

شنیدن این نوع جملات  پاسداشت  مناسبی برای  آدمهای  با خرد، ساکت ، آرام و مهربانی مثل قوکاسیان بود که کمتر از استحقاقشان قدر دیده بودند و آدم های نان به نرخ روز خوری نبودند و به هدف و اصولشان وفادار بودند. خب از قوکسیان سن و سالی گذشته بود و در آن زمان تنها بود و کسی را نداشت و بسیاری از خوش‌استقبالان هم شاید به علت مشغله از او فاصله گرفتند و حتی جواب تلفن هایش را هم ندادند و شاید هم شوقشان فروکش کرده بود…

 

برخی با یک بازی و یا  یک کارگردانی و یا یک دوبله در ذهن و خاطره مردم جاودانه و مانا می شوند. آرشاک قوکاسیان دوبلور ارمنی تبار سینمای ایران با گویندگی در نقش سعید کنگرانی در فیلم “در امتداد شب” این ویژگی را به خصوص برای نسل های بعد که این فیلم را در ویدیوهای تی سون با هزار دنگ و فنگ و ترس و لرز در بعد از انقلاب تهیه کردند، ایجاد نمود…

 

اولین مواجهه من با آرشاک برمی گردد به سال ۱۳۹۳ که او چند سالی بود تازه از کانادا به ایران بازگشته بود و مهمانش شدم برای یک گفتگوی تفصیلی. در ادامه مروری کوتاه دارم به بخش های جذاب این گفتگو که با او در یک بعد از ظهر گرم تابستانی انجام شد:

 

زندگی در دوران کودکی

 

اساس زندگی من با کار در طلا فروشی شکل گرفت. شغلی که بعدها در غربت باعث شد مستاصل و درمانده نشوم و بتوانم خرج خانواده ام را در بیاورم و پسر و دخترم بتوانند با رفاه نسبی تحصیل کنند. قدیم ها مدل و نوع نگاه پدرو مادرها با این روزگار فرق میکرد و اصراری نداشتند که بچه برود و حتما تحصیل کند. فقط سواد و خواندن و نوشتن برایشان مهم بود و اصرار داشتند پسرها صنعتی یاد بگیرند که بعدا به دردشان بخورد. مغازه پدرم درچهارراه عزیز خان و در خیابان جامی بود و به جبر پدرم به این سمت رفتم. شش سالم بود و روی تاکید پدرم این کار را انجام دادم و صبح های زود سر کار می رفتم و…

 

آشنایی با سینما و دوبله

 

اصلا با دیدن فیلم تموچین و دوبله معرکه نصرالله محتشم عاشق دوبله شدم. محتشم جای جان وین در این فیلم حرف زد. بیشتر برای فیلم دیدن به سینماهای لاله زار و میدان حسن آباد می رفتم. این علاقه گذشت تا گرفتن مدرک ششم ابتدایی و تا مدتی این کار را ادامه دادم تا تمام فکر و ذهنم دوبله شد. خواستم برای گویندگی تمرین کنم و رفتم چهارراه استانبول و به کتابفروش گفتم که یک نمایشنامه به من بدهید. کتابفروش، هملت شکسپیر را به من داد! کتاب را آوردم خانه و هرچی می خواندم چیزی متوجه نمی شدم. با پرس و جو و پرسیدن از این و آن مفهومش را درک کردم و الان هم بعداز سالها نصفش را از حفظ دارم.

تا اواخر دهه سی در مغازه پدرم همچنان مشغول بودم و برای ورود به دوبله دنبال راهی می گشتم. در آن سالها استودیوهای دوبله زیادی مثل استودیو شهاب وجود داشت و برای ورود به دوبله به آنجا نزد روبیک منصوری مراجعه کردم. بعدش هم در استودیو کاوه با ابوالحسن تهامی آشنا شدم و در مورد علاقه ام به دوبله صحبت کردم که تلفنم را گرفت اما خبری نشد. چند سال بعد در ۱۷-۱۸ سالگی دوباره به استودیو شهاب رفتم که سعید شرافت از من تست گرفت و موقعی که به من متنی را برای خواندن پیشنهاد داد، من بخشی از اتللو را خواندم؛ او به من گفت تئاتر کار کردی؟ و من گفتم نه وشرافت گفت بهتر شد زیرا با تئاتری‌ها مشکل دارد چون آنها درکارشان اغراق دارند وعلاقه ای به متن های محاوره‌ای گفتن ندارند. بعدها با هوشنگ لطیف پور آشنا شدم و بزرگترین درس های زندگیم را از این دو نفر آموختم…

آرشاک قوکاسیان دوبلور برجسته
آرشاک قوکاسیان دوبلور برجسته

دیدگاه دینی 

اهل کلیسا رفتن نبودم. خودم انجیل را می خوانم و اگر چیزی را نمی‌فهمیدم از دیگران می پرسیدم.

 

اولین جمله در دوبله 

 

جمله “شیر و یا خط”  که جوانی در یک کلوب می گفت و در این فیلم که حول و حوش سال ۱۳۳۸ دوبله شد حسین شایگان نقش برایان کید شخصیت اصلی فیلم را دوبله می کرد.

 

حضور در تلویزیون… 

 

در دهه چهل کار دوبله به دلیل راه اندازی شبکه های تلویزیونی زیاد بود و در خیلی از فیلم های تلویزیونی مثل فیلم های برگمان مثل توت فرنگی های وحشی و همچون در یک آئینه گویندگی کردم.

 

فرزندان

 

پسرم فارغ التحصیل رشته هنری از یکی از بهترین دانشگاههای کانادا است و در زرگری هم در دوران تحصیلش به من کمک می کرد و الان در سن پترزبورگ زندگی می کند و دختر و همسرم هم در کانادا زندگی می کند.

 

اولین پس از بازگشت

 

اولین فیلم مهمی که بعد از بازگشت به ایران دوبله کردم، فیلم “هوش مصنوعی” اسپیلبرگ بود که دوست عزیزم امیرهوشنگ زند از من خواست که این کار را انجام بدهم.

 

ساخت مستند درباره زندگیم در کانادا

 

شاهرخ بحرالعلومی روزی برای تعمیر بند ساعتش به مغازه آمد و مرا شناخت و استارت کار از آنجا شکل گرفت… بخش هایی از فیلم ساختار مصاحبه ای دارد و زندگیم مرور می شود. زمان فیلمبرداری این مستند حامد بهداد ، مهناز افشار و بهرام رادان برای حضور در جشنواره تورنتو به کانادا آمده بودند و در بخش هایی از فیلم حضور داشتند.

 

تفاوت؟

تفاوت های بازیگران استار سینمای بعد از انقلاب با ستاره های قبل از انقلاب سینما مثل ناصر ملک مطیعی آن است که در آن زمان سینما مردمی تر بود و واقعا ستاره ها از زندگی شخصی تا زندگی حرفه ای سعی می‌کردند خیلی چیزها را رعایت کنند. البته هر بازیگری در بازه زمانی خودش، قابل ارزیابی است و در مجموع، مقایسه، کار درستی نیست.