سینماروزان: به خاطر دارم که در دورهای، تلویزیون بر سر ماجرایی که امروز خندهدار است، من را ممنوعکار کرده بود. دوره پرکاری تلویزیون بود و من نمیتوانستم کار کنم. پدرم-داوود رشیدی-از من پرسید که چرا کار نمیکنی؟ گفتم اجازه کار کردن ندارم. پدرم در پاسخ گفت: «برو و مربی مهدکودک شو.»
لیلی رشیدی با بیان مطلب فوق به روزنامه ایران گفت: آن زمان به حرف پدرم خندیدم ولی پدر اصرار داشت که بروم و با بچهها کار کنم. اکنون فکر میکنم منظور پدر را متوجه شدم. زیرا من به کار کردن با بچهها و نوجوانان علاقهمندم و برایم شیرین و لذتبخش است. به همین دلیل از یک زمانی شروع به کار کردن با بچهها کردم. اکنون افرادی با من سلام و علیک میکنند که ۲۵ ساله هستند و میگویند که وقتی ۱۰ ساله بودند با من کار کردند. واقعاً دلم میخواست پدرم امروز بود و این اجرا را میدید؛ او عاشق دیدن پروژههای نوجوانان بود و میدانم که بودنش میتوانست برای ما حائز اهمیت باشد.
لیلی رشیدی با اشاره به اینکه در برهه هایی به فکر مهاجرت بوده ولی نرفته، گفت: دلیل رفتن، تنها این نیست که مملکت ما چیزی کم دارد؛ در واقع میل به رفتن موضوعی جهانی است. احتمالاً جوانهای سوئیس هم دلشان میخواهد به آمریکا بروند. واقعیت پیچیدهتر از این حرفهاست: وابستگیها و پیوند های عاطفی نسل امروز نسبت به گذشته تغییر کرده. در واقع اکنون ارتباطات آسانتر شده است. در زمان ما اگر کسی میرفت ممکن بود هفتهها یا ماهها نتوانی او را از نزدیک ببینی؛ اما امروز میتوان هر روز تماس تصویری برقرار کرد. همین موضوع سبب شده تا دور شدن جغرافیایی برای جوانان امروز کمدغدغهتر از ما باشد و سادهتر انجام شود.

وی ادامه داد: فکر میکنم در دنیا و به خصوص کشور ما، شرایط بهگونهای رقم خورده که آدمها دوست دارند بروند زیرا به دنبال چیزهای بهتری هستند. شخصاً نمیخواهم دنبال دلیل این موضوع بگردم، چون وظیفه من نیست. اما اینکه بچهها دلشان میخواهد بروند، یک واقعیت است. اگر ما میخواهیم مردم بمانند، باید شرایطی فراهم کنیم که زندگی و کار در همینجا معنا و امکان داشته باشد.
او افزود: ارتباطات در زمانه امروز سادهتر شده است. اگر من در دوران جوانی مهاجرت میکردم، شاید هفتهای یکمرتبه میتوانستم با خانواده خود تلفنی صحبت کنم اما نسل امروز میتوانند هر روز با خانواده خود تماس تصویری برقرار کنند. علاوه بر این، اکنون رفتوآمدها و دورهمیهای خانوادگی بسیار کم شده و انسانها رو به تنهایی رفتهاند. همه یاد گرفتهاند که چطور با تنهایی خود کنار بیایند. ما در گذشته فکر میکردیم که چقدر غمانگیز است که تنها به مسافرت یا کافه برویم ولی اکنون در کافهها، جوانهای بسیاری را میبینید که تنها نشستهاند. در واقع موضوع تنهایی، دیگر آن معنی بدی که در ذهن ما داشت را ندارد.